سیستان،سیستانیهاپیشتازدرفرهنگ وادب ،فرخی سیستانی شاعرشهیرسیستانی
نوشته شده توسط : محمدآذری

فرخی سیستانی شاعرشهیرسیستانی،سیستانیهاپیشتازدرفرهنگ وادب و...09111772048
برخی ازاشعاردیوان فرخی سیستانی

«آن‌کو طلبد نام نکو باید کردن// با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار»
«آیی و گویی که بوسه خواهی؟ خواهم// کور چه‌خواهد بجز دو دیده روشن»
«از بن دندان بکند هرکه هست// آن‌چه بدان‌اندر ما را رضاست»
«اگر اسکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»
«اندر این ایام از نادره‌ها نادره است// پسری با پدر خویش موافق به سیر»
«ای‌دوست به یک‌سخن ز من بگریزی// خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی// بد گشتی از آن که با بدان آمیزی// با دیگ بمنشین که سیه برخیزی»
«ایزد کند رحمت بر آن کس که او// رحمت کند بر مردم ممتحن»
«اینک همی‌رود که به هر قلعه برکشد// از کشته پشته پشته و از آتش علم علم»
«با دیگ بمنشین که سیه برخیزی// با بدان سر مکن که بد گردی»
«باز هم باز بود ورچه که او بسته بود// صولت بازی از باز فکندن نتوان»
«با وقت بود بسته همه‌کار و همه‌چیز// بی‌وقت بود کار به‌سر بردن دشوار»
«برتر ز خوی‌ها خرد است و هنر// مردم بی این دوچیز نیاید به کار»
«بسا سپاه گرانا که در زمانه شدند// ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر»
«بسا کسا که به امید آن‌که به یابد// شکر ز دست بیفکند و بر گرفت شرنگ»
«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»
«بسیار بخوردند و نبردند گمانی// کز خوردن بسیار شود مردم بیمار»
«بلی آن‌چه خواهد رسیدن به مردم// دهد دل بدان هر زمانی گواهی»
«به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»
«به زبان و به دل زبردستی// مرد چون بنگری دل است و زبان»
«به فضل و خوی پسندیده جست باید نام// دگر به دادن نان و به بذل کردن زر»
«به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست// پسر آنست پدر را که بماند به پدر»

«پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد»
«پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد// بخاصه از پدر پیش‌بین دولت‌یار»
«پی نام و نان‌اند خلق زمانه// تو مر خلق را مایهٔ نام و نانی»
«تا با تو به صلح گشتم ای مایهٔ جنگ// گردد دل من همی ز بت‌رویان تنگ// امروز که آفتاب دارم در چنگ// نه شگفت گر از ستارگان دارم ننگ»
«تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»
«تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم// به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری»
«تو ندانی که مرا کارد گذشته‌است از گوشت// تو ندانی که مرا کار رسیده‌است به جان»
«جهان را به شمشیر هندی گرفت// به شمشیر باید گرفتن جهان»
«چنان چون بگویند اندر مثل‌ها// که پهلوی هر گل نهادست خاری»
«چو دل دادم آنگه سوی دل گرایم// تن آنجا گراید کجا دل گراید»
«چو روزگار بود، کار چون نگار کند// بروزگار توان کرد کارها چو نگار»
«چون با یاران خشم کنی جان پدر// بر من ریزی تو خشم یاران دگر// دانی که منم زبون‌تر و عاجزتر// پالان بزنی چو برنیایی با خر»
«چیزی که همی‌دانی بیهوده چه‌پرسی// گفتار چه‌باید که همی بینی کردار»
«خشم شاه آتش تیز است و بداندیش چو موم// موم هرجای که آتش بود افتد بگداز»

«دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد// که هلاک و اجل مورچه اندر پر اوست»
«دل مردم به نکوکار توان برد ز راه// بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان»
«دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم// بی می مرا از آن چه ندیدم خمار کرد»
«ز بسیار اندکی را او نموده// دلیل است اندکی او را ز بسیار»
«سخن راست توان دانست از لفظ دروغ//باد نوروزی پیدا بود از باد خزان»
«سخن‌شناسان بر جود او شدند یقین// کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان»
«سه بوسه مرا از تو وظیفه است ولیکن// آگاه نئی کز پس هربوسه کناری است»
«شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان»
«شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود// نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان»
«صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش// کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش»
«طعن دگر بدو نتواند زدن عدو// جز آنکه ژاژ خواید و گوید که نیست پیر// ابلیس پیر بود بیندیش تا چه‌کرد// بگزید بر بهشت خدا آتش سعیر»
«قدر گهر جز گهرفروش نداند// اهل ادب را ادیب داند مقدار»
«کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبک‌سار»
«کار گیتی همه بر فال نهاده‌است خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر»
«کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست// آهوبچه کی باشد چون بچه ضیغم»

«کس نیاید به هیچ روی و نیافت// نیک‌نامی به زرق و حیله و فن»
«کسی که لاله پرستد به روزگار بهار// ز شغل خویش بماند به روزگار خزان»
«کسی که نام بزرگی طلب کند نه شگفت// که کوه زر به بر چشم او نماید کاه»
«کند جای چون سوزن اندر حریر// سنان تو در غیبه کرگدن»
«گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ// نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان»
«گر سخن گوید، آب سخن ما برود// بشود نور ستاره چو برآید مهتاب»
«گریزنده گشتست بخل از کف‌اش// کف‌اش قل اعوذ است و بخل اهرمن»
«گفت گَهِ فردا دهمت من سه بوس// فرخی، امید به از پیش‌خورد»
«گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ// گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان»
«گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه// گفتا بهشت را نتوان یافت رایگان»
«گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»
«مخالفان را یک‌روز روزگار مده// که اژدها شود ار روزگار یابد مار»
«مرد بخرد هرچه بخواهد به کف آرد// چیزی ندهد به ز خرد ایزد دادار»
«مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب// هست اندر ذات او این هردو م
عنی آشکار»
«مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»
«مردم یافه‌سخن را نتوان بست دهان»
«ملوک را قلم و تیغ برترین سهم است// بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر»
«ملوک را گَه و بی گاه پیش دشمن خویش// قلم به منزله لشکری بود بی مر»
«میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد// تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر»
«نبود چاره حسودان دغا را ز حسد// حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان»
«نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی// این سخن دارد جانا به دگر کوی دری»
«یاری بودی سخت به آیین و به سنگ// همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ// این خو تو از او گرفته‌ای ای سرهنگ// انگور ز انگور همی‌گیرد رنگ»
کلمات مرتبط:سیستان،سیستانیها،سیستانیهادرگلستان،سیستانی های مازندران،سیستانیهادرتهران،سیستانیهای کرمان،عکس،ایران باستان،گلستان نو،نیمروز،مطبوعات سیستان،نشریات گلستان،خبرنگاران،تکر
 





:: برچسب‌ها: سیستان , سیستانیها , سیستانی , نیمروز , شهرسوخته , زابل , گلستان , آذری , تکر , دانشجویان سیستانی , بزرگان سیستان , سیستانیهادرگلستان ,
:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: