به وبلاگ من خوش آمدید،سیستانیهادرگلستان ومازندران یکی ازشریف ترین وزحمتکش ترین اقشارجامعه هستند.امامتاسفانه گروهی کج اندیش ضدایرانی سعی درتخریب شخصیت سیستانیهادارند.بنده سعی دارم افتخارات وتمدن سیستان که درواقع افتخارات ایران عزیزمیباشدرابه همگان بشناسانم تاضمن اینکه سیستانیهابه خودباوری بیشترمیرسندوجوانان آنان روحیه می گیرنددیگران نیزقدری تامل نمایندوعظمت ایران رافدای مصلح فردی خودنکنندوحساب یک فردراازیک ملت وقوم جداکنند.09111772048وazarigolestanenow@yahoo.comدرخدمت شماست
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
فرخی سیستانی شاعرشهیرسیستانی،سیستانیهاپیشتازدرفرهنگ وادب و...09111772048
برخی ازاشعاردیوان فرخی سیستانی «آنکو طلبد نام نکو باید کردن// با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار»
«آیی و گویی که بوسه خواهی؟ خواهم// کور چهخواهد بجز دو دیده روشن»
«از بن دندان بکند هرکه هست// آنچه بداناندر ما را رضاست»
«اگر اسکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»
«اندر این ایام از نادرهها نادره است// پسری با پدر خویش موافق به سیر»
«ایدوست به یکسخن ز من بگریزی// خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی// بد گشتی از آن که با بدان آمیزی// با دیگ بمنشین که سیه برخیزی»
«ایزد کند رحمت بر آن کس که او// رحمت کند بر مردم ممتحن»
«اینک همیرود که به هر قلعه برکشد// از کشته پشته پشته و از آتش علم علم»
«با دیگ بمنشین که سیه برخیزی// با بدان سر مکن که بد گردی»
«باز هم باز بود ورچه که او بسته بود// صولت بازی از باز فکندن نتوان»
«با وقت بود بسته همهکار و همهچیز// بیوقت بود کار بهسر بردن دشوار»
«برتر ز خویها خرد است و هنر// مردم بی این دوچیز نیاید به کار»
«بسا سپاه گرانا که در زمانه شدند// ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر»
«بسا کسا که به امید آنکه به یابد// شکر ز دست بیفکند و بر گرفت شرنگ»
«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»
«بسیار بخوردند و نبردند گمانی// کز خوردن بسیار شود مردم بیمار»
«بلی آنچه خواهد رسیدن به مردم// دهد دل بدان هر زمانی گواهی»
«به اختیار، کس از یار خویش دور شود؟// به روز وصل کسی آرزو کند هجران؟»
«به زبان و به دل زبردستی// مرد چون بنگری دل است و زبان»
«به فضل و خوی پسندیده جست باید نام// دگر به دادن نان و به بذل کردن زر»
«به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست// پسر آنست پدر را که بماند به پدر» «پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد»
«پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد// بخاصه از پدر پیشبین دولتیار»
«پی نام و ناناند خلق زمانه// تو مر خلق را مایهٔ نام و نانی»
«تا با تو به صلح گشتم ای مایهٔ جنگ// گردد دل من همی ز بترویان تنگ// امروز که آفتاب دارم در چنگ// نه شگفت گر از ستارگان دارم ننگ»
«تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب// این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار»
«تو کریم و پسران همچو تو باشند کریم// به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری»
«تو ندانی که مرا کارد گذشتهاست از گوشت// تو ندانی که مرا کار رسیدهاست به جان»
«جهان را به شمشیر هندی گرفت// به شمشیر باید گرفتن جهان»
«چنان چون بگویند اندر مثلها// که پهلوی هر گل نهادست خاری»
«چو دل دادم آنگه سوی دل گرایم// تن آنجا گراید کجا دل گراید»
«چو روزگار بود، کار چون نگار کند// بروزگار توان کرد کارها چو نگار»
«چون با یاران خشم کنی جان پدر// بر من ریزی تو خشم یاران دگر// دانی که منم زبونتر و عاجزتر// پالان بزنی چو برنیایی با خر»
«چیزی که همیدانی بیهوده چهپرسی// گفتار چهباید که همی بینی کردار»
«خشم شاه آتش تیز است و بداندیش چو موم// موم هرجای که آتش بود افتد بگداز» «دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد// که هلاک و اجل مورچه اندر پر اوست»
«دل مردم به نکوکار توان برد ز راه// بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان»
«دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم// بی می مرا از آن چه ندیدم خمار کرد»
«ز بسیار اندکی را او نموده// دلیل است اندکی او را ز بسیار»
«سخن راست توان دانست از لفظ دروغ//باد نوروزی پیدا بود از باد خزان»
«سخنشناسان بر جود او شدند یقین// کجا یقین بود آنجا به کار نیست گمان»
«سه بوسه مرا از تو وظیفه است ولیکن// آگاه نئی کز پس هربوسه کناری است»
«شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنر است// نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان»
«شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود// نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان»
«صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش// کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش»
«طعن دگر بدو نتواند زدن عدو// جز آنکه ژاژ خواید و گوید که نیست پیر// ابلیس پیر بود بیندیش تا چهکرد// بگزید بر بهشت خدا آتش سعیر»
«قدر گهر جز گهرفروش نداند// اهل ادب را ادیب داند مقدار»
«کار سره و نیکو به درنگ برآید// هرگز به نکویی نرسد مرد سبکسار»
«کار گیتی همه بر فال نهادهاست خدای// خاصه فالی که زند چاکر و چون من چاکر»
«کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست// آهوبچه کی باشد چون بچه ضیغم» «کس نیاید به هیچ روی و نیافت// نیکنامی به زرق و حیله و فن»
«کسی که لاله پرستد به روزگار بهار// ز شغل خویش بماند به روزگار خزان»
«کسی که نام بزرگی طلب کند نه شگفت// که کوه زر به بر چشم او نماید کاه»
«کند جای چون سوزن اندر حریر// سنان تو در غیبه کرگدن»
«گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ// نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان»
«گر سخن گوید، آب سخن ما برود// بشود نور ستاره چو برآید مهتاب»
«گریزنده گشتست بخل از کفاش// کفاش قل اعوذ است و بخل اهرمن»
«گفت گَهِ فردا دهمت من سه بوس// فرخی، امید به از پیشخورد»
«گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ// گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان»
«گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه// گفتا بهشت را نتوان یافت رایگان»
«گویند که معشوق تو زشت است و سیاه// گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه// من عاشقم و دلم بدو گشته تباه// عاشق نبود زعیب معشوق آگاه»
«مخالفان را یکروز روزگار مده// که اژدها شود ار روزگار یابد مار»
«مرد بخرد هرچه بخواهد به کف آرد// چیزی ندهد به ز خرد ایزد دادار»
«مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب// هست اندر ذات او این هردو معنی آشکار» «مردمان را خرد و رای بدان داد خدای// تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن»
«مردم یافهسخن را نتوان بست دهان»
«ملوک را قلم و تیغ برترین سهم است// بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر»
«ملوک را گَه و بی گاه پیش دشمن خویش// قلم به منزله لشکری بود بی مر»
«میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد// تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر»
«نبود چاره حسودان دغا را ز حسد// حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان»
«نه مرا خوش بنوازی نه مرا بوسه دهی// این سخن دارد جانا به دگر کوی دری»
«یاری بودی سخت به آیین و به سنگ// همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ// این خو تو از او گرفتهای ای سرهنگ// انگور ز انگور همیگیرد رنگ»
کلمات مرتبط:سیستان،سیستانیها،سیستانیهادرگلستان،سیستانی های مازندران،سیستانیهادرتهران،سیستانیهای کرمان،عکس،ایران باستان،گلستان نو،نیمروز،مطبوعات سیستان،نشریات گلستان،خبرنگاران،تکر